گاهي آرزو مي کنم...

کاش هرگز نمي ديدمت تا امروز غم نديدنت را بخورم!!!

کاش لبخندهايت آنقدر زيبا نبودند که امروز آرزويديدن يک لحظه

فقط يک لحظه از لبخندهاي عاشقانه ات را داشته باشم!

کاش چشمان معصومت به چشمانم خيره نمي شد تا امروز

چشمان من به ياد آن لحظه بهانه گيرند و اشک بريزند!

کاش حرف هاي دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود نگويم

" آخه چرا ما !!!!"



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, | 7:56 | نويسنده : فاطمه مرادی |

دم از بازی حڪــم میزنے!



دم از حڪــم دل میزنے!



پس بـﮧ زبان "قمار" برایت میگویم!



قمار زندگے



را بـﮧ ڪــسے باختم ڪـﮧ "تڪــ"-"♥دل♥" را با "خشت" برید!



جریمـﮧ اش یڪــ عمر "حســــرت" شد!



باختِ زیبایے بود!



یاد گرفتم بـﮧ "♥دل♥" ، "♥دل♥" نبندم!



یاد گرفتم از روے "♥دل♥" حڪــم نڪــنم!



"♥دل♥" را باید " بُــر" زد جایش "سنگ" ریخت ڪـﮧ با



"خشت"، "تڪــ بــُرے" نڪــنن...!!



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, | 7:40 | نويسنده : فاطمه مرادی |

یک روز صبح گرگور سامسا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید که در تخت خوابش به حشره ای عظیم تبدیل شده است ...

 

 

اصلا تعجب نکنید میخوام در مورد مسخ نوشته کافکا حرف بزنم . کتاب دقیقا با همین کلمات شروع میشه ... یه آدم مسخ میشه و خودش و خانواده و اطرافیانش به راحتی این موضوع رو می پذیرن ، باهاش کنار میان و در نهایت فراموشش میکنن انگار کاملا جز بدیهیاته که گرگور سامسا یه یک سوسک تبدیل شده ، حالا اصلا اهمیت نداره که زمانی این سوسک عاشق بوده یا هنوزم هست ...

 

 

 

لازم نیست وقتی کسی مسخ میشه حتما مبدل به یه سوسک بشه ...

 

 

 

من مسخ شده ام ...

 

 

 

مسخ !

 

 

 

...



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, | 6:44 | نويسنده : فاطمه مرادی |

54490874598458762470

 

 

 

 

و رویای ما به حقیقت پیوست ، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد…
به تو رسیدم در اوج آسمان عشق ، این بود قصه ی من و تو و سرنوشت….
تو آمدی و دنیا مال من شد ، همه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد
تو آمدی و عشق آمد و پیوند ما در کتاب عشق ثبت شد….
باور نداشتم مال من شده ای ، لحظه ای به خودم آمدم و دیدم همه زندگی ام شده ای
عشق معجزه نیست ، حقیقتیست در قلب ها که پنهان است
به پاکی عشق ، به لطافت با تو بودن و ما با هم آمده ایم که به همه ثابت کنیم معنای عشق واقعی را….
تو همانی که من میخواستم ، مثل تو کسی در دنیا نیست برایم ، مثل تو هیچگاه نیامد و نمی آید و نخواهد آمد ، تو اولین و آخرینی برایم….
و با عشق پرواز میکنیم ، میرویم به جایی که تنها آرامش باشد در بینمان، تا در یک سکوت عاشقانه و در اوج آرامش بدون هیچ غمی در آغوشت آرام بگیرم !
اینبار سکوت زیباست، چون درونش یک عالمه حرفهاست ، حرفهایی در دلهای من و تو ، که هم تو میدانی راز دلم را و هم من میدانم راز درونت را…
و من ثابت کردم عشق هست ، تو همیشه هستی ، و روزی میرسد که ثابت خواهم کرد از عشقت خواهم مرد….
و من و تو همسفران عشقیم تا ابد ، این احساسم همیشه در قلبت بماند….

 

این مطلب از سایت  دفتر عشق کپی شده



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, | 6:42 | نويسنده : فاطمه مرادی |

فروردین

- خانم ساعت چنده؟

- حدود نه

- من میرسونمتون

 

اردیبهشت

- یه حس جدید دارم

- چی؟

- نمیدونم

 

خرداد

- عزیزم دوست دارم

- قسم بخور

 

تیر

- همیشه کنارتم

- قول میدی؟

- ...

 

مرداد

- بگو

- بله !

 

شهریور

- ساعت چنده؟

- حدود نه

- خودت برو

 

مهر

- یه حس جدید دارم

- چی؟

- ...

 

آبان

- میشه ساکت بشی؟

- ...

 

آذر

- بگو

- هیچی ...

 

دی

- ...

- با توام !

 

بهمن

- راحتم بزار

- ...

 

اسفند

- خداحافظ

- به درک ...



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, | 6:38 | نويسنده : فاطمه مرادی |
 

همیشه بهم میگفت زندگیمی....

 

وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟

 

گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

دیدمش ... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛

 

دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست ...

 

 اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛

 

 به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛

 

 با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛

 

 که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای بخاری ماشین

 

یه بچه پولدار عوض نمیکنه به سلامتی اون پسری

 

 که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو خیابون می بینه

 

 سرش رو بندازه پایین بگه هر چی هم

 

که باشی انگشت کوچیک یه عشق

 

خودم نمیشی....

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس / خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس /

 

کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من / تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس / بهترین

 

تقدیر گلها چیدن و پژمردن است / سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس ...

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

گفتم : تو شیرین منی ! گفتی :‌ تو فرهادی مگر ؟

 

 گفتم خرابت میشوم . گفتی : تو آبادی

 

مگر ؟ گفتم ندادی دل به من .

 

 گفتی تو جان دادی مگر ؟‌ گفتم ز کویت میروم .

 

گفتی : توآزادی مگر ؟‌

 

گفتم فراموشم مکن .

 

 گفتی : تو در یادی مگر ؟

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

یه نگاه به کفش های قشنگت کن دو عاشق ؛

 

 دو یار که بدون هم جایی نمیرن با هم خاکی  

 

میشن با هم میرن زیر بارون ؛

 

 اگه یکی فدا شد دیگری هم فدا میشه ؛

 

کاش آدمها از کفشاشون یاد میگرفتند رسم وفاداری و عشق رو

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

دختری به کوروش کبیر گفت :‌

 

من عاشق تو هستم ! کوروش گفت من لایق شما نیستم

 

لیاقت شما برادرم هست که از من زیباتر هست

 

 و اکنون در پشت سر شما ایستاده است  

 

دخترک به پشت سرش نگاه کرد اما کسی نبود ؛

 

 کوروش کبیر به او گفت اگر عاشق بودی

 

پشت سرت را نگاه نمیکردی
 
براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟


رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی


حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی


چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی

.

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

خداحافظ گل لادن، تموم عاشقا باختن.


ببین هم گریه هام از عشق، چه زندونی برام ساختن.


خداحافظ گل پونه، گل تنهای بی خونه.


لالایی ها دیگه خوابی، به چشمونم نمی شونه.


یکی با چشمای نازش، دل کوچیکمو لرزوند.


یکی با دست ناپاکش، گلای باغچمو سوزوند.


تو این شب های تو در تو، خداحافظ گل شب بو.


هنوز آوار تنهایی، داره می باره از هر سو.


خداحافظ گل مریم، گل مظلوم پر دردم.


نشد با این تن زخمی، به آغوش تو برگردم.


نشد تا بغض چشماتو، به خواب قصه بسپارم،


از این فصل سکوت و شب، غم بارونو بردارم.


نمی دونی چه دلتنگم، از این خواب زمستونی،


تو که بیدار بیداری، بگو از شب چی می دونی ؟


تو این رویای سر در گم، خداحافظ گل گندم.


تو هم بازیچه ای بودی، تو دست سرد این مردم.


خداحافظ گل پونه، که بارونی نمی تونه

 

 طلسم بغضو برداره، از این پاییز دیوونه

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد 
 
 
من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت
 

به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم
 

ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی
 

همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت
 

به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی
 

ولی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست
 

به تویی که زیبایی محض بودی
 

آنروز غروب عشق من بود
 

من فهمیدم که وعده هایت وفایی ندارد
 

شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم
 

و گفتم که باید او را زخاطر برد
 

خورشید رفت و شب امد
 

ولی من هنوز روز را ندیده ام
 

اگر هر غروب طلوعی دارد
 

ولی این غروب طلوعی ندارد
 

حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی
 

غروب عشق اگر غمگین بود
 

ولی برایم دوست داشتنی بود
 
 
زیــر بــارون، جـای خـالی بـوسۀ گرمت رُ با تـموم وجـود، حـس کردم …
 

زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
 

زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
 

زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
 

زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و ۱۸ سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
 

زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
 

زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
 

زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
 
 
تو که میدانستی با چه اشتیاقی
 
 خودم را قسمت میکنم

پس چرا …
 
زودتر از تکه تکه شدنم…
 
 جوابم نکردی…
 
برای خداحافظی
 
 خیلی دیر بود… خیلی دیر !
 
 
به تو که فکر می کنم

بی اختیار

به حماقت خود لبخند می زنم

سیاه لشکری بودم

در عشق تو

و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …

افسوس
 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, | 6:35 | نويسنده : فاطمه مرادی |

http://oi60.tinypic.com/2qa0c9i.jpg

ساده لباس بپوش!

ساده راه برو ...

اما در برخورد با دیگران ساده نباش!!

زیرا سادگیت را نشانه میگیرند!

برای درهم شکستن غرورت…

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

باشــی یــا نباشــی ، ایــن شب ســـر میشـــود !
امــا ایــن شب کجـــا و آن شب کجــــا ؟!

 

 

 

بـر دوشم سـنـگـیـنــی مـی کـنـد!
این ثـــانیــه ثـــانیــه
فــرامــوش شـدنم....

 



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 22:24 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

 

 

 

 

 

چند تا از این عکس ها برای پس زمینه کامپیوتر خوب هستند مثال=خرگوش ها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 22:18 | نويسنده : فاطمه مرادی |

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند


می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز


کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!

در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر


ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!

هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!


هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...

آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست


حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!

خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها


باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند..."



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:11 | نويسنده : فاطمه مرادی |

ای دل ! چرا بهاری و گلبو نمی شوی ؟

آبی است آسمان، تو پرستو نمی شوی ؟

در می زند بهار و تو در وا نمی کنی

گل می چکد ز باغ و تو گلبو نمی شوی

در آرزوی گل شدن و دیدن ِ بهار

مانند غنچه گرم تکاپو نمی شوی

چشم از جمال شرقی گل بسته ای، دریغ

خواهان وصل خال لب او نمی شوی

مثل جوانه، دل به شکفتن نمی دهی

مثل درخت، سلسله گیسو نمی شوی

یک جرعه از طراوت شبنم نمی خوری

همسفره تبسم شب بو نمی شوی

از کوچه باغ لاله گذر می کنی، ولی

مست از شمیم آن گل مینو نمی شوی

یادی تو از شقایق عاشق نمی کنی

سنگ صبور داغ دل او نمی شوی

با مرغ حق، صلای «اناالحق» نمی زنی

چون «یاکریم»، عارف «یاهو» نمی شوی

تا با غریزه همسفری در شب پلنگ

هرگز اسیر جلوۀ آهو نمی شوی

فیضی ز ناز ِ شرقی ِ آهو نمی بری

مجذوب آن دو چشم و دو ابرو نمی شوی

وقتی که مست می شوی از خواندن کلاغ

با نغمه های چلچله، جادو نمی شوی

تا آن زمان که زاغ و زغن همنشین توست

تو بلبل ادیب و سخنگو نمی شوی

وقتی که ارتفاع قفس آسمان توست

هرگز در آسمان تو پرستو نمی شوی

القصه، شرط سبز بهاران شکفتن است

تا نشکفی ، بهاری و گلبو نمی شوی

 




برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:9 | نويسنده : فاطمه مرادی |

نفس میکشم نبودنت را

نیست...

هوای بوی تنت را کرده ام

میدانی؟

پیراهن جدایی ات بدجور بر قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنی ست

حتی آسمان پر ستاره و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم میریزد

تو نیستی و من چتر میخواهم

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد

در چشمانم لباس سیاه پوشیده

خودم را به هار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در...

ولی باز هم تو نیستی که نیستی



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:58 | نويسنده : فاطمه مرادی |

سبزه ها را گره زدم به غمت

غم از صبر، بیشتر شده ام

سال تحویل زندگیت به هیچ

سیزده های در به در شده ام


سفره ای از سکوت می چینم

خسته از انتظار و دوری ها

سال هایی که آتشم زده اند

وسط چارشنبه سوری ها

 

 



برچسب‌ها:
ادامه مطلب

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:50 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻪ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﻋﺎﺷﻘﻢ ﯾﮏ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﮔﺮﭼﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺳﺖ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ﻧﺒﺎﺵ

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﺑﺮﺩ

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ.. ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﻟﺐ ﻣﺮﺑﺎ، ﭼﺸﻢ ﻋﺴﻞ، ﺧﺎﻣﻪ ﺑﻨﺎﮔﻮﺵ ﻣﻨﯽ

ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﭼﺎﯼ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻡ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻧﯿﺴﺘﯽ

ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻩ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﮔﺎﻩ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻮﯾﯽ

ﻟﺮﺯ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰیز!

ﮔﻞ ﭼﻨﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ

ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﻧﻪ ! ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ

ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻫﺴﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﺪﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ

ﺍﺷﮏ ﺷﺎﯾﺪ.. ﺷﮑﻮﻩ ﺍﯼ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ، ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:38 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد

نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد

نمی شود که شب هنگام

عطر نگاه تو باشد.....محبوبه های شب هم باشند

نمی شود که تو باشی.... من عاشق تو نباشم

نمی شود که تو باشی.....درست همینطور که هستی

و من هرار بار خوبتر از این باشم....و باز هزار بار عاشق تو باشم

نمی شود....می دانم....نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد...................


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:37 | نويسنده : فاطمه مرادی |
 

نمیدونم چرا رفتی

شاید اشتباه کردم و تو بدون اینکه به فکر غربت چشمانم باشی

رفتی

و بعد از رفتنت باران چقد معصومانه میباره

و تمام زندگیم از دست خواهد رفت

و من بعد از تو هزاران بار در ثانیه خواهم مرد

 

 



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:36 | نويسنده : فاطمه مرادی |

به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را


که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم


فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!


تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!


چرا باید چنین باشد؟ نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم


که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر


برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:34 | نويسنده : فاطمه مرادی |

در کنار تو بودن زمان را بی معنا می کند

و در بی تو بودن زمان به کار نمی آید

 
حالا تنها سه سطر مانده تا لحظه ی خداحافظی

و من دارم با همین شعر لعنتی

آخرین فرصت بوسیدنت را

از دست ...

               دادم !

 
حالا دیگر هر چه که شعر بگویم

از تو

دورتر می شوم

و هر چه شاعرتر باشم

بیچاره ترم ...



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:29 | نويسنده : فاطمه مرادی |

  دوست داشتنت

وقتی مرا نمی خواهی

سخت ترین آزمون زندگی است

تو

ــ تنها مونس زندگی ام! ــ

دوستت دارم و

اعتراف می کنم

رهایی از تو

ممکن نیست ...

 

ناگفته هایم را

جوی های بی انتهای خیابان ها برده اند و من

مشتاقم به همین

هر از گاهی از دور دیدنت ...

 



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:26 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 اون گوشه داره اشک می ریزه

می دونه که رو گریه حسّاسم

بوی تنش تو خونه پیچیده

من، این زن ِ غمگینو میشناسم

 

می شینه پیشم مثل هر روز و

با قرص و بوسه فال می گیره!

می گم: نمی فهمی دوسِت دارم؟!

می گه: برای عاشقی دیره

 

میگه که دنیا جای خوبی نیست

هر کی که می فهمه غمی داره

می گم برای عشق، این خونه

دیوارهای محکمی داره

 

ترساشو می چینه توی ساکش

من مشت می کوبم به آینده

می گه: می دونی خیلی دیوونه م!

می بوسمش تو گریه و خنده

 

می بینمش که سمت در می ره

با چشم های قرمز ِ خونی

می گه تو حرفامو نمی فهمی

می گه تو دردامو نمی دونی

 

هر صبح که پا می شم از کابوس

خوابیده تو اغوش و احساسم

میره که تویه گریه برگرده

من این زن غمگینو می شناسم !http://www.sprc.ir/wp-content/uploads/2013/12/pgmdhuq6sgk9jku0kvzs.jpg

 



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:13 | نويسنده : فاطمه مرادی |

امشب، آغوشت نیست، اما!

خیالت را به آغوش میکشم

موهایت را میبویم؛

نوازش صورتت را

با گونه هایم

به هیچ نمیدهم.

امشب اینگونه است!

فردا شب و شبهای دگر را چه کنم !!!؟



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:12 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

دســـتـتـــــ مــال هــرکــی بــاشــه

چــشــمــتـــ دنـبـــال مــنــــه

هرنــگــاهــتـــ انــگــاری اســمــمــو فــریــاد مــیــزنـــه



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:9 | نويسنده : فاطمه مرادی |

http://www.nedayeenghelab.com/images/docs/000050/050296/images/45.jpg


ﭼــﻪ ﻗﺪﺭ ﺑــﻮﯼ ﺗﻮ ﺧﻮﺑﺴﺖ...ﺑﻮﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺩﻭﺷﺖ
ﭼﻨﺎﻥ ﺯﻻﻝ ﻭ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﮐﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻫﺴﺘﻢ
ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺩﻭﺷﺖ
ﻭﻟــﯽ ﺑــــﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﺎﻝ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
ﺑــﻪ ﺟﺎﯼ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺑﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﺎﻣﻮﺷﺖ
ﮐـــﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ
ﺁﻫــــﺎﯼ ﺭﻭﺳﺮﯾﺖ ﺁﻓﺘــــﺎﺏ ﺗﺎﺑﺴﺘـﺎﻥ!
ﺷﮑﻮﻓﻪ ﺗﺎﺝ ﺳﺮ ﺗﻮ.ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺗﻦ ﭘﻮﺷﺖ-
ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﯿﺴﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻭﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻬﺸﺖﺑــــــــﺎﻍﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ:ﺑـــــﺎﻍ
ﺁﻏـــﻮﺷﺖ
ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧــــﺮ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﮑﻦ ﺣﺘﯽ

بهشت هم بروم می کنم فراموشت!



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:7 | نويسنده : فاطمه مرادی |

اونی که دوسش دارم!!

به اندازه زیبایی درختان پر شکوفه....

   ....دوستت دارم!

           ....قسم به حقیقت دنیا....

                 قسم به راز گل سرخ

                     قسم به زیبایی بنفشه ها

                         قسم به تنهایی هام

                              دوستت دارم!!!

 




برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:6 | نويسنده : فاطمه مرادی |

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست


چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست


از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام


ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

 

ساده نیست...!

 

 

من بودم



تو



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 15:16 | نويسنده : فاطمه مرادی |

زندگی‌ همین است


هر خاطره غروبی دارد...


هر غروبی خاطره ای...


و ما جایی‌ بینِ امید و انتظار...چشم می‌کشیم تا روزگار مان بگذرد


گاهی‌ هم فرق نمیکند چگونه...


فقط بگذرد

 

همدم

 

شریکم با تو در این درد،منم مثل تو غم دارم



منم محتاج لبخندم،منم دستاتو کم دارم



از این بازی طولانی،منم مثل تو دلگیرم



منم با عشق درگیرم،منم بی عشق میمیرم!!!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 15:9 | نويسنده : فاطمه مرادی |


من به قلبم افتخار می کنم

 

با آن بازی شد !

 

زخمی شد !

  

به آن خیانت شد !

 

سوخت و شکست !



اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !

 

 

تا ابد عاشقتم

 


عشق یعنی با تو گشتن همکلام



عشق یعنی انتظار یک سلام



عشق یعنی دست های رو به دوست



عشق یعنی مرگ در راهت ، نکوست



عشق یعنی شاخه ای گل در سبد



عشق یعنی دل سپردن تا ابد !

 

تا ابد عاشقتم ...!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 15:5 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

دلـم ...


هنـوز ..


خیس خورده نگاه توست ..!!


نـازش بـدار ..!


که نلغــزد ..


از میان دستهایت ..!!

 

بی تو هرگز

 

بار آخر! دست آخر !



من ورق را با دلم بر میزنم !



بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...



هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !



دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !



پس به حکم عشق بازی می کنیم



این دل من رو بکن حالا دلت را  !



دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...



حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...

 

!!!!!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 15:3 | نويسنده : فاطمه مرادی |

من اگه خدا بودم ...!



اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم ...!



نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..!



چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..

 



رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:56 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

این روزها



آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست



که رخت های دلتنگیم را



فرصتی برای



خشک شدن نیست ...!

 

 

هوایت که به سرم می زند



دیگر در هیچ هوایی ،،،



نمی توانم نفس بکشم !



عجب نفس گیر است



هوایِ بی تو بودن ...!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:55 | نويسنده : فاطمه مرادی |

از خودم دور میشوم


تا به تو نزدیکتر باشم


این روزها . . .


" خیال "


تنها راه با تو بودن است !

 

بغض

 


دست هایی ست


که از بیم آغـــــوش شدن


توی جیبم محــــکم مشت کرده ام


وقتی عابری که عطر تو را به تن زده


تو نیستی !



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:52 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

آن روزها که با تو بودن برایم آرزو بود


تمام شد !


امروز با تو بودن


یا نبودن فرقی ندارد...


سیگار باشد یک خیابان و برگهای زرد پاییزی...


من میروم تا دود کنم هستی ام را ....!!!

 

 

چگونه بگویم ؟

 

اصلا از چی بگم ؟

 

از این همه تنهایی ؟

 

یا از این مرحم تنهاییم که فقط سیگار شده ؟

 

ولی بدون این مرحم الان جای خالیه تورو واسم پر میکنه .

 

منو درک میکنه . . . . . !

 

همون کارایی که تو هیچوقت نکردی . . . !!!!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:51 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

و عشق آن لحظه معنا پیدا میکند که

 

همدمت اجازه بوسیدن دهد

 

و تو با نهایت عشقی که در دل داری

 

بوسه بر پیشانی معشوقه ات بزنی !!!!

 

بوسه

 

دلم حال و هوای تو روا پیدا کرده

 

حال و هوای بوییدن عطر دل انگیز وجودت

 

حال و هوای بوسه زدم بر سجده گاهت

 

تنها دلخوشی من همین تفکرات خیالی است

 

حیف که به حقیقت نمی پیوندد

 

آرزوی خوشبختی برایت میکنم....!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:46 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

نمی دانم چرا اینگونه است؟


وقتی نگاه عاشق کسی به توست

 

می بینی اما


دلت بسته به مهر دیگری است


بی اعتنا می گذری


و عاشقانه به کسی می نگری


که دلش پیش تو نیست...

 

عاشقانه ها

 

دیکتــــه روزگار



نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد



و نـُمره من



بـاز می شود . . . صــفــــــــر !



هنــــــوز . . .



نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:43 | نويسنده : فاطمه مرادی |

عید ها پشت سر هم می آیندو میروند

 

ومن در حسرت روزهای سپری شده

 

حسرت جدایی ها دوری ها سختی ها

 

حسرت سالی که بی تو بهار شد

 

حسرت یک سال از عمر دیگری که

 

بی تو سپری شد

 

 

هوای عید به سرم میزند غم جگرم را آتش میزند

 

آه ،این چه دردیست که قلبم را مجذوب خود کرده

 

قلبی که زمانی رویایش شادمانی عید بود

 

خنده ها و تصورات بچه گانه به دلم آروز شد

 

کاش درک ما از دنیا به همان دوران بچگی

 

ختم میشد



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:42 | نويسنده : فاطمه مرادی |

عید ها یکی پس از دیگری سپری میشوند

 

شاید بیشترین نشانه اش گذشت عمرمان باشد

 

عمری که پر از فراز و نشیب ها بوده

 

هنوز هم در حسرت روزهای بچگی مانده ام

 

روز های شادی روزهای بدون غم

 

شب های آرام و بدون اشک

 

خواب های بدون درد سر

 

زندگی ساده و بدون غصه

 

کاش به زمانی برمیگشتم که تنها غمم شکستن نوک مدادم بود

 

عاشقانه ترین وبلاگ

 

خسته از روزهای تکراری

 

افسرده از بازی روزگار

 

دل زده از مردم دنیا

 

آزرده خاطر از همه

 

شکست های پی در پی

 

و .... و .... و .... و .... و

 

اینها همه تاوان است

 

تاوان یک نگاه

 

یک نگاه و لرزش دل

 

کاش فرصت برای امتحان کردن وجود داشت

 

....!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:40 | نويسنده : فاطمه مرادی |

 

شب آرزوها مجددا آغاز شد و من تنها در حسرت یک ارزو مانده ام

 

آرزویی که سال هاست در پی اش سختی های فراوان کشیده ام

 

شب ها بی خوابی،روز ها بی قراری،هفته های تکراری،سوخته ام

 

خدایا در این شب پر از احساس و آرزو با گوشه چشمی به این دلم

 

و با تمام خوبی ها و بخشندگی ها و مهربانی هایت پرده دلم را بگشاء

 

آمین...!

 

 

آرزو،آرزوی با تو بودن،آرزوی لحظه ای بوئیدنت

 

آرزوی یک بوسه،آرزوی در آغوش گرفتنت

 

میگویند در این شب از خدایت چیز های کوچک نخواه

 

خواسته هایم به نظر پوچ و بی نهایت کوچکند

 

ولی این نهایت ارزوی دلم است

 

کاش در ارزوهای مقدس و زیبایت

 

ذره ای یاد ماهم باشی...!



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:35 | نويسنده : فاطمه مرادی |

به نام نامی حضرت عشق

 

که عشق را درسینه ی

 

 عاشقان نهاد

 



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:34 | نويسنده : فاطمه مرادی |

امکان هجرت تو

تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت

من پیشتر،دیده بودم

جرقه محال ماندنت را

در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،

چون ماهی آزاد به جریان آب

نبودنت،

مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند

چقدر سنگین شده اند شانه هایم!

آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:24 | نويسنده : فاطمه مرادی |

سالها...

پنهانت کرده بودم

در سبزینه آن گیاهی که در

کالی احساسم روئیده بود

احساسم را کشتم

در هیاهوی نوبری بلوغ

و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم

خواستنم ریشه در ابدیت داشت

سالها...

من ندانستم تو

عشق از " گلشن امروز " میخواهی

و بودن از " خوشه الان " میچینی...



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:23 | نويسنده : فاطمه مرادی |
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, | 14:14 | نويسنده : فاطمه مرادی |

بهترین کد آهنگ های جهان

کد های زیبا سازی